یاران (صحابه) ایرانی پیامبر (ص) –

5-  بندویه العجمی؛ عباس او را به پیامبر (ص) بخشید و هنگامی که حضرت مژده اسلام آوردن عباس را از او شنید، آزادش کرد و «سلمی» را به همسری‌اش در آورد و عبید الله (نویسنده امیرالمومنین ع)) از او زاده شد.

۶- ابوشاه الیمانی؛ گفته می‌شود از ایرانیانی بود که به یاری سیف بن ذی‌یزن به یمن رفتند… از ابوهریره نقل می‌کنند: روز فتح مکه پیامبر (ص) خطبه خواند. مردی به نام ابوشاه برخاست و گفت: « ای پیامبر خدا ، این را برایم بنویسید» یعنی همان خطبه را .

۷- ابوعقبه؛ بغوی از او به صورت ابوعقبه الفارسی یاد می‌کند: و کان مولی من اهل فارس: یکی از وابستگان اهل ایران بود که در جنگ اُحد شرکت جست.

احمد بن حنبل روایت می‌کند: ابی‌عقبه می‌گوید با پیامبر (ص) در روز احد همراه بودم ضربه‌ای بر مردی از مشرکان زدم و گفتم :” بگیرش که من جوانی ایرانی‌ام.”

۸- ابومنصور الفارسی؛ دولابی او را در شمار اصحاب آورده است. حسین بن سفیان در این حدیث را به نقل او می‌آورد: در سختی‌ها نیکان امت من شناخته می‌شوند.

۹- ابووهب الجیشانی؛

۱۰- اسیخت؛ مرزبان البحرین. بلاذری می‌نویسد: پیامبر (ص) هنگامی که به منذربن ساوی و مردم بحرین (از استان‌های ایران ساسانی) نامه نوشت، به او هم نوشت و به اسلام دعوتشان کرد که اسیخت و منذر پذیرفتند و مسلمان شدند .

در نامه پیامبر اکرم (ص) به او نکات جالبی وجود دارد که شایسته تأمل است. واقدی متن این نامه را چنین گزارش می‌کند: اقرع نامه تو را که ضمن آن برای قوم خود شفاعت کرده بودی، آورد. من شفاعت تو را پذیرفتم و آنچه فرستاده‌ات گفت، تصدیق کردم؛ سلام بر تو و بر قوم با ایمانت!

در نوشتارهای شیعی از گفتگوی فلسفی او با پیامبر اکرم(ص) در مدینه یاد شده است.

۱۱- أمةالفارسیه (بانوی ایرانی)؛ ابن‌منده از سلمان فارسی روایت می‌کند آنگاه که وارد مدینه شدم، زنی اصفهانی را دیدم که پیش از من مسلمان شده بود. از او درباره پیامبر پرسیدم، مرا به نزد ایشان راهنمایی کرد.

۱۲- ابنة الفارسیه (ایراندخت)؛ ابن اثیر از او به عنوان دختر ایرانی یاد کرده و داستانی را آورده است.

۱۳-بابویه الفارسی الکاتب (بابویه نویسنده ایرانی)؛ چون پیامبر (ص) به خسرو پرویز نامه نوشت و او را به اسلام فرا خواند، خسرو نامه را درید و به باذان (استاندار خود در یمن) نوشت که: «دو مرد چابک نزد این مرد بفرست تا درباره‌اش برایم خبر بیاورند.»  باذان هم پهلوان خود بابویه را که کاتب و حسابدار بود، با ایرانی دیگری به نام خسره به سوی پیامبر (ص) فرستاد تا ایشان را نزد خسرو ببرد و به بابویه گفت: « بنگر این مرد کیست و خبرش را برایم بیاور.»

آنها نخست به طائف و سپس به مدینه رفتند. بابویه به حضرت (ص) عرض کرد: «شاهنشاه خسرو به امیر باذان دستور داده شما را نزدش بفرستد. اگر پذیرفتید، نامه‌ای همراهتان می‌فرستم که به سودتان خواهد بود و اگر سرباز زدید، او شما و قومتان را نابود می‌کند و دیارتان را ویران می‌نماید.» حضرت (ص) فرمودند: بروید تا فردا.

آنگاه وحی آمد که: «خداوند پسر خسرو را بر وی چیره کرده و او را در فلان ساعت از فلان شب در فلان ماه کشته است.» بامدادان، حضرت (ص) به آن دو چنین خبری داد؛ گفتند: موضوع را با باذان در میان می گذاریم.

فرمودند: باشد. سپس به خسره کمربندی از زر و سیم هدیه کرد و آن دو نزد باذان رفتند و موضوع را گفتند. باذان گفت: «این گفتار شاهانه نیست. اگر سخنش درست باشد. واقعاً پیامبر است.» چیزی نگذشت که نامه شیرویه رسید و از کشته شدن پدرش خسروپرویز خبر داد و دستور داد که کاری به آن مرد]پیامبر (ص)[ که به خسرو نامه نوشته، نداشته باشند. باذان و ایرانی‌زادگانی که در یمن بودند؛ ایمان آوردند. بابویه به باذان گفت: من مردی پرهیبت تر از او نمی شناسم.

۱۴- باذان؛ در فارسی باذام از ایرانیانی بود که انوشیروان دادگر به یمن فرستاده بود و در این هنگام، او فرمانروای یمن بود. آنگاه که خسرو پرویز کشته شد، باذان اسلام آورد و این را به پیامبر (ص) خبر داد. حضرت نیز او را بر همان دیار گمارد تا اینکه درگذشت و حضرت پسرش شهر بن باذان را به جای او گماشت.

ثلعبی می‌گوید: او نخستین پادشاه فارس بود که مسلمان شد و نخستین کسی بود که در یمن اسلام آورد و نزد پیامبر (ص) رفت و [اسود] عنسیِ درغگو را [که مدعی پیامبری شده بود] کشت.

۱۵- مهر بن باذان؛ به نوشته شیخ ابوالفتوح رازی فرزند باذان والی یمن و حوالی بود و اول کسی از ملوک عجم که ایمان آورده بود…

۱۶- بهزاد؛ مرزوی از یوسف پسر مالک پسر بهزاد حدیثی نقل می‌کند.

۱۷- مالک پسر بهزاد؛

۱۸- ماهک؛ عمرو بن ابن‌عاصم از ماهک بن بهزاد می‌نویسد.

۱۹- جد جمیره؛ از فرستادگان باذان نزد پیامبر (ص) به دستور خسرو است که بعد مسلمان شد.

۲۰- جشیش دیلمی؛ وی از کسانی بود که در کشتن اسود کذاب (از اعراب یمن که به دروغ ادعای پیامبری کرد) دست داشت. پیامبر (ص) به خاندان جشیش، داذویه (دادویه) و پیروز (فیروز) نامه نوشت و آنها را به جنگ با اسود عنسی برانگیخت که داستانش طولانی است؛ تا اینکه باذان سر اسود را کند و به پیامبر (ص) نامه نوشت. آن وقت حضرت (ص) زنده بود و ماجرا را از راه وحی یافت و به یارانش خبر داد؛ اما نامه باذان هنگامی رسید که ابوبکر برکار شده بود.

۲۱- حرجست الفارسی؛ ممکن است نقطه ها جا به جا شده باشد، گرچه مانعی ندارد که چند تن با نامهایی نسبتاً مشابه وجود داشته باشند.

۲۲- خرخست الفارسی؛ داستانش را همراه با حنیش دیلمی می‌آوریم.

۲۳-  حنیش دیلمی؛ شاید منظور همان جشیش دیلمی باشد.

۲۴- خرزاد بن بُزرج الفارسی؛ او باشنده صنعا و یکی از دست اندرکاران قتل اسود در یمن به روزگار پیامبر (ص) بود. ماجرایش در داذویه آمده است.

۲۵- خسرخسره الفارسی؛ وی فرستاده باذان به سوی پیامبر (ص) بود که ماجرایش را در بابویه آوردیم.

۲۶- داذویه الفارسی؛ جانشین باذام (کارگزار پیامبر (ص) بر یمن) بود، آنگاه که اسود عنسی کذاب تازی شورید و بر باذام دست یافت و او را به شهادت رساند، داذویه و همراهانش گریختند.

 این این داستان مشهوری است که در جنگ نامه هاآمده است.

در سال ۱۰ هجری پیامبر اکرم (ص) پس از حجه‌الوداع، صنعا پایتخت را به فرزند باذان (به نام شهر) و همدان (از شهرهای یمن) را به عامر (پسر شهر) واگذاشت و برای دیگر شهرهای یمن کارگزارانی (حدود هشت نفر) فرستاد و معاذ بن جبل را به عنوان آموزگار احکام برای همه آن استان گسیل داشت. چون اسود عنسی مدعی پیامبری شد، نامه هایی به این کارگزاران فرستاد و از آنها خواست اموال را بگذارند و بروند. کم‌کم قبایل عرب به او پیوستند و از کارگزاران، برخی به مدینه گریختند و برخی چشم‌انتظار آینده شدند. تا اینکه خبر آمد شهر بن باذان به جنگ اسود دروغ‌زن رفته و شهید شده است، همراهان و سرداران ایرانی نیز گریختند یا پنهان شدند. دو تن از فرماندهان عرب و بنام اسود، قیس و عمرو بن سعد نام داشتند.

در این روزها پیامبر (ص) نامه ای فرستاد تا سرکشی اسود رفع شود. عامر بن شهر بن باذان نخستین کسی بود که به مخالفت با اسود برخاست.

خلاصه‌اش اینکه اسود عنسی شورید و بر صنعا پایتخت یمن دست یافت و باذام ایرانی را که کارگزار پیامبر (ص) در یمن بود کشت و زنش (مرزبانه) را تصاحب کرد. مرزبانه که از رفتار او ناخشنود بود؛ کس نزد داذویه (جانشین باذام)، پیروز (فیروز)، خرزاد بن بزرج (بزرگ) و جرجست [همگی از سرداران ایرانی بودند که اداره امور ایرانیان را به عهده داشتند] فرستاد و آنها را به کشتن اسود برانگیخت و خود نگهبان را مست کرد. فیروز، دادویه جرجست و ابن بزرگ، با یاری آزاد (زن شهر و دختر عموی فیروز) توانستند از راه نقب به خانه او راه یابند؛ مرزبانه شیرزن دلاور ایرانی با اشاره اسود را نشان داد، فیروز سرش را برید و خرزاد با خنجر دو نیمش کرد و آنگاه سرش را برداشت و بیرون رفتند.

پیامبر (ص) که در بستر بیماری بود همان شب فرمودند: دیشب عنسی کشته شد؛ مردی خجسته از خاندان خجستگان او را کشت. پرسیدند: او چه کسی است ؟ فرمود: «فیروز، فاز فیروز (فیروز پیروز باد!)»

بیهقی می‌گوید: سرش را قیس بن مکشوح [از بزرگان عرب که مجبور به همراهی با ایرانیان شده بود] برداشت. بعداً قیس از خونخواهان اسود غاصب ترسید و چون فیروز رفت که به اسبش آب بدهد؛ او داذویه را که پیری کهنسال بود، کشت.

پس از مدتی او را دستگیر کرده نزد ابوبکر بردند. او سوگند دروغ خورد که داذویه را نکشته است. عمر از عمرو بن معد پرسید : عنسی را که کشت؟ گفت: فیروز، پرسید: داذویه را که کشت ؟ گفت : قیس، عمر گفت: در این صورت چه مرد بدی است قیس!

ولی عمر و ابوبکر به‌دلیل اینکه دادویه ایرانی بود و قیس عرب، او را قصاص نکرده و بخشیدند. شهید مطهری از این ماجرا به‌عنوان نخستین نماد نژادپرستی پس از اسلام به تلخی یاد می‌کند. ۲

این واقعه به عنوان نخستین ارتداد دسته جمعی در اسلام که پیروان فراوانی یافت و همزمان با بیماری مشرف به درگذشت پیامبر اکرم (ص) روی داد، از اهمیت فراوانی برخوردار است؛ زیرا از سویی درست پس از واقعه غدیر خم صورت گرفت و از سویی هرچند عربهای زیادی به مرتدان پیوستند، پایداری سرسختانه ایرانیانی که داوطلبانه و خودخواسته مسلمان شده بودند؛ اسلام و جامعه نوپای اسلامی را در یکی از سخت‌ترین گردنه‌های تاریخش از شرّ قویترین مدعی دروغین پیامبری رهانید.

۲۷- مرزبانه؛ همسر باذان و دلاور زن ایرانی که در کشتن اسود دست داشت.

۲۸- آزاد؛ همسر شهر بن باذان و دختر عموی فیروز که در کشتن اسود همکاری کرد.

۲۹- دیلم الحمیری؛ او  دیلم پسر ابودیلم است، و گفته شده: دیلم پسر فیروز. وی از یاوران نامدار پیامبر (ص) است که از او درباره نوشیدنیها پرسید. وی نخستینن کسی است که از یمن و از نزد معاذ بن جبل به خدمت پیامبر (ص) شرفیاب شد و در گرفتن مصرa519f ib2dsBX3YoxzIH یاران (صحابه) ایرانی پیامبر (ص)   بخش چهارم  | عکس تصاویر تاریخ باستان تمدن عکسهای نقش ارزنده‌ای داشت. بخاری و ابوحاتم می‌گویند: او دیلم حمیری است، پسر فیروز (پیروز) و چون در میان حمیریان می‌زیست، به حمیری(ابو وهب) نامور شد.

۳۰- ذکوان؛ آزادشده  پیامبر. ابن‌حبان او را در شمار اصحاب آورده است. بغوی و طبرانی از زبان عطاء بن سائب می‌گویند: که من نزد دختر علی (ع) رفتم که پیرزنی بود و او گفت: آزاد شده پیامبر (ص) که نامش طهمان یا  ذکوان بود برایم از آن حضرت روایت کرد که « صدقه بر من و خاندانم روا نیست.»

۳۱- مهران؛ بغوی می‌گوید: میمون و باذان هم گفته‌اند و من نمی‌دانم کدام درست است. هرمز و کیسان هم گفته‌اند، ولی درست‌ترینش همان مهران است که شریک گفته است.

۳۲- ربیعه بن الفراس؛ او را ربیعه بن الفارسی هم گفته‌اند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: شنبه 24 تير 1398برچسب:,
ارسال توسط علی قادری
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 318
بازدید کل : 251991
تعداد مطالب : 287
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1